انگار که هر چه هست در عالم نیست؛ یا هست...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رئالیسم تلخ» ثبت شده است

فن دیوانگی

ای رفیقان راه ها را بست یار

آهوی لنگ ایم و او شیر شکار

جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای

در کف شیر نری خون‌خواره‌ای

ای ز تو ویران دکان و منزلم

چون ننالم چون بیفشاری دلم؟

عاشقم من بر فن دیوانگی

سیرم از فرهنگی و فرزانگی

مولوی » مثنوی معنوی » دفتر ششم

-----

تو کار خودت را می کنی و هستی کار خودش را می کند.

روزی می رسد که می فهمی مرکز هستی، نیستی.

می فهمی چرخ روزگار را وظیفه آن نیست که بر وفق مراد تو بگردد.

آن روز می فهمی باید تسلیم هستی شوی و چاره ای نداری الا اینکه بر ساز او برقصی.

بعد از آن می فهمی اگر با اکره و گله برقصی جز بد حالی نصیبت نمی شود. آن هنگام شادان و دست افشان می رقصی.

دکان و منزلت ویران شده و در دست شیرهای خون خواره اسیر گشتی و در آن میانه می رقصی و گل افشانی می کنی و می در ساغر اطرافیانت می ریزی...

دیگران که نگاه ات می کنند، گمان می برند که دیوانه ای.

آری تو فرهنگ و فرزانگی را رها کردی و فن دیوانگی پیشه کردی. 

چون چاره ای غیر از این نداشتی.

هستی همه ی راه های دیگر را بر تو بسته و تنها می توانی خودت را به او بسپاری و در دامن اش مستانه خوش باشی.

هستی دهان بر گوشت می گیرد و می گوید:

خواه تسلیم شو و راضی شو.

خواه بجنگ و ویرانه شو.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی تهرانی

سنگ روی سنگ

هی میگن اگه اینجوری بشه که سنگ رو سنگ بند نمی شه. اگه اونجوری بشه که سنگ رو سنگ بند نمیشه. 
آقایان و خانم های عزیز با پوست و گوشت و استخوانم حس می کنم و با چشمانم لمس میکنم که در جامعه ی ما هیچ جا هیچ سنگی روی هیچ سنگی بند نمی شه و نیست.
همه چیز در هم و بر هم. همه چیز ناقص و نیم بند.
همه چیز الله بختکی.
همه چیز بزن در رو ای.
همه به ناچار و نا به چار حقه باز یا گرفتار حقه بازان.
اول و وسط و آخر همه چیز نگرانی و آشفتگی و رنج و ترس.
همه حیران و انگشت به دهان.
همه در حال نقشه و یا گرفتار نقشه.
آن جهنمی که جامعه شناسان پیش بینی می کنند.
آن فسادی که اخلاق گرایان ترسیم می کنند.
آن هرج و مرجی که حقوق دانان از آن نام می برند.
آن انحطاطی که فلاسفه تاریخ بدان اشاره می کنند.
آن حرمان و غفلت و هجرانی که عرفا می گفتند.
آن اختلال نظام فقیهان و آن زندگی تباهی که فلاسفه تشریحش می کردند.
همه و همه در جامعه امروز ایران در حال رخداد است.
تمام شد رفت. خلاص. یا بمان و بسوز و بسوز و ویران شو.
یا بمیر یا اگر می توانی چمدانت را ببند و هجرت کن به جایی که اینجا نباشد.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهدی تهرانی