1-تاریخ فلسفه: مطالعه ی فلسفه تا حدود بسیار زیادی همان مطالعه ی تاریخ فلسفه است. بر خلاف علوم تجربی که برای مطالعه ی آنها نیازی به مطالعه ی سیر تطور تاریخی شان نیست.

کل تاریخ فلسفه بیشتر از هر چیز به یک گفتگوی بسیار طولانی و چند جانبه شباهت دارد بنابر این اگر اندیشه پیشینیان دانسته نشود اندیشه ی پسینیان نیز درست درک نمی شود.

2- پیشرفت در فلسفه: در اینکه آیا فلسفه دستخوش پیشرفت گشته یا نه تردید های بسیاری مطرح است. هر چند در اینکه علم نیز به طور مطلق پیشرفت کرده باشد تردید هایی هست. که چه بسا در زمانهای بسیار دور مثلا در مصر باستان علوم پیشرفته تری در اختیار بشر بوده. اما لااقل از آن زمان که سیر حرکت علم ثبت شد، شاهد نوعی پیشرفت بوده ایم.

گفته می شود حتی اگر در علم هم پیشرفت به معنای واقعی کلمه رخ نداده باشد در تکنولوژی و صنعت رخ داده است.

اما امروز از  عوارض تکنولوژیمان بی اطلاعیم چه بسا در قرون بعدی بفهمیم تکنولوژی عامل افت کیفیت زندگی و حتی نابودی نسل بشر شده.

*برای آنکه پیشرفت را بپذیریم، باید هدف را مشخص کنیم:

1-2-هدف فلسفه چیست؟

جواب های متنوعی می توان متصور شد:

الف) کشف حقیقت: که ابزاری برای سنجش تطابق نظریات با عالم واقع (آنگونه که هست) نداریم.

ب) کمک به کیفیت زندگی بشر (کشف مشکلات بنیادین و ارائه ی راه حل های اساسی) : در این صورت مدام در حال آزمون و خطا  هستیم و پاسخ قطعی و کلی و فیصله بخشی نداریم.

2-2-یکی از عواملی که موجب می شود ما گمان کنیم در فلسفه پیشرفت صورت گرفته اینست که مدل های جدید تری که برای پاسخ سوالات فلسفلی ارائه شده با عقلانیت کنونی ما و عرف و مقبولات زمانه ی ما همخوانی بیشتری دارد. (ر.ک به شماره 8 از همین نوشتار)

*فراموش نشود که خود اندیشه پیشرفت و شیوه ی بحث فلسفی و روش ارائه ی مدل و نسبی بودن عقلانیت و... از موضوعات فلسفی هستند که باید در فلسفه مورد بحث قرار بگیرند.

3-2- سوال از پیشرفت در علم و فلسفه شاید به مثابه سوال از پیشرفت در "هنر" باشد. اگر هنر را اینگونه معنا کنیم که هرگونه فعالیت خلاقانه پیرامون موضوعات مربوط به انسان و محیط پیرامون او باشد؛ فلسفه را نیز بدین صورت معنا می کنیم: "هر گونه فعالیت منطقی-عقلانی پیرامون موضوعات مرتبط با انسان و محیط پیرامونش"

بدین صورت سخن گفتن از پیشرفت در فلسفه و علم همان قدر عجیب است که سخن گفت از پیشرفت بشر در هنر. (این سخن ریشه در ندانم گرایی و شک گرایی و نسبیت گرایی شدید دارد.)

3- چیستی فلسفه:

الف) هر نوع تلاش فکری- منطقی برای کشف سوالات بنیادین زندگی و پاسخ به آن سوالات.

ب) فیلو سوفیا ( دوست دار دانش-دوستدار حکمت): که این تعریف حاوی معنای مبهمی است چون معنای دانش و حکمت هنوز مشخص و بی اختلاف نیست.

3-ب-1-در گذشته علم و فلسفه در هم آمیخته بودند و روش و هدفشان مشترک بود.

در قرن 14 میلادی کاملا معقول بود که نجوم یکی از موضوعات  فلسفی است. مثلا تصور می شد که سیاره ها ضرورتا مدارهای دایره ای دارند. زیرا دایره شکل کامل است و سیارات هم حرکتشان در حد کمال است پس باید حرکت دایره ای داشته باشند و نمی توانند نداشته باشند.

4-زیر شاخه های فلسفه:

الف) هستی شناسی

ب) معرفت شناسی (شامل روش شناسی معرفت و فلسفه علم)  

پ) ارزش شناسی (شامل اخلاقیات و فلسفه ی اخلاق همچنین شاید فلسفه ی حقوق و فلسفه ی سیاست هم در ذیل همین عنوان قرار بگیرد)

ت) زیبایی شناسی (شامل فلسفه هنر) 

ث)منطق

5-منشاء پیدایش فلسفه: (از دیدگاه ارسطو و افلاطون): اعجاب و شگفتی.

*ادیان اعجاب و شگفتی را از بین می برند چون وانمود می کنند پاسخ همه ی سوالات را دارند.

*فلسفه سهم کسانی است که ذهن شان به چیزی غیر از روزمرگی توجه نشان می دهد.

*افلاطون از ارسطو نقل می کند: زندگی بررسی نشده ارزش زیستن ندارد.

6-در هم تنیدگی فلسفه و ادبیات: ادبیات محل همرسی فلسفه و روانشانسی و جامعه شناسی است.

ادبیات فلسفه را نه در فضای آزمایشگاهی ذهن که در متن رویدادهای انسانی مطرح می کند.

ادبیات شاید یک ذهن غیر فلسفی را فلسفی نکند اما اذهان فلسفی را غذا می دهد و اذهان غیر فلسفی را تا حدود بسیاری از مزایای فلسفه برخوردار می کند.

می توان از ادبیات به فلسفه و بالعکس سفر کرد.

7-اهمیت فلسفه:

فلسفه و فیلسوفان توجیه کننده و پایه گذار بسیاری از اعمال رجال سیاسی و سران مذهبی و حتی دانشمندان علوم تجربی بوده و هستند.

فلاسفه از طریق سیاسیون و روحانیون و دانشمندان تاثیرشان را بر زندگی عامه مردم می گذارد.

8-شیوه بحث فلسفی:

معروف است مباحث فلسفی صرفا بر اساس استدلالات عقلی-منطقی سر و شکل می گیرد. اما گاهی فیلسوف برای پاسخ به یک دسته سوالات مرتبط با هم  به ارائه ی یک مدل یا الگو دست می زند و سعی می کند با جمع آوری شواهد و مویدات از اینجا و آنجا جامعیت و پاسخگو بودن آن مدل را نشان دهد. از این نظر فیلسوف شبیه علوم تجربی عمل می کند.