انگار که هر چه هست در عالم نیست؛ یا هست...

۳ مطلب با موضوع «فرهنگ» ثبت شده است

معضل نیروی انسانی کارآمد

مشکل جامعه امروز ایران فقدان نیروی انسانی با کیفیت است.

آری ساختار سیاسی کشور ما معیوب است. آری بنیان های اقتصادی ما معیوب و فساد خیر است. آری افرادی در مصدر برخی امور حساس نشسته اند که صلاحیت کافی ندارند و سلایق منحط و واپس گرا دارند.

اما هیچ کدام این ها دلیل اصلی بروز ناکامی های خرد و کلان شغلی و اجتماعی و فرهنگی نمی شود.

دلیل اصلی اینست که نیروی انسانی در کشور ما بسیار غیر متخصص است. در مراکز آموزشی کشور ما نیروی انسانی متبحر تربیت نمی شود. و پس از ورود به بازار کار نیز بی تخصصی هزینه ها و صدمات بسیار و جبران ناپذیری به دیگران و مردم وارد می کنند.

درصد ناچیزی از افراد شاغل در کشور ما با اشتیاق نسبت به مسائل مربوط شغلشان "کسب معلومات" می کنند.

درصد بسیار نا چیزی از افراد شاغال در کشور ما نسبت به شغلشان و مراجعین شان "احساس مسئولیت" می کنند.

در صد بسیار بسیار ناچیزی از افراد شاغل در کشور ما نسبت به شغل شان "احساس علاقه" می کنند.

درسی که خوانده اند به خاطر مدرک و پرستیژ اجتماعی بوده کاری که انتخاب کرده اند به خاطر تامین مالی و جایگاه اجتماعی بوده. و در ارتباط با دیگران به دنبال فرافکنی و عقده گشایی هستند.

حالا هر چقدر هم بگویید ایرانیان خارج از کشور به هیچ وجه این ویژگی ها را ندارند و این خصوصیات معلول اتمسفر حاکم بر جامعه ی ایرانی است و این اتمسفر ناشی از معضلات ریشه ای در ساختار آموزشی و اقتصادی و سیاسی کشور است؛ من قبول نمی کنم.

قبول دارم که تعهد کاری و مسئولیت پذیری و علاقه و استعداد محوری در کارها می بایست از سنین پایین به ایرانی ها آموخته شود. اما نمی توانم قبول کنم که در یک دور باطل گرفتار شده ایم و هیچ راه فراری نداریم.

یعنی شاید گمان کنید، برای پرورش نیروی انسانی مناسب نیاز به ساختار آموزش و پرورش مناسب است و برای ایجاد ساختار آموزش و پرورش مناسب نیاز به منابع انسانی مناسب است. و در نتیجه در این دور باطل سرگردان شویم.

اما من معتقدم انسان ها موجودات آموزش پذیر و قابل تغییر اند. انسان ها می توانند بدون آنکه انقلاب کنند و یا کمپین مبارزه با آموزش و پرورش نادرست تشکیل بدهند خودشان از همان جایی که هستند تغییر را شروع کنند.

سعی کنند در جایی باشند که به علاقه و استعدادشان نزدیک تر است و مطمئن باشند در دراز مدت موفق تر خواهند بود و نیاز مالی شان نیز بهتر تامین می شود.

سعی کنند بیش از نیاز معمول و روزمره نسبت به رشته تحصیلی یا کاری شان کسب اطلاع کنند. و مطمئن باشند که وقت شان را تلف نکرده اند و به توفیق تحصیلی و کاری شان کمک کرده اند.

سعی کنند خودشان را در جایگاه بالا دستی ها و پایین دستی هایشان قرار دهند تا مسئولیت پذیری شان رشد پیدا کند:

با قرار گرفتن در جایگاه بالادستی ها درک کنید کارفرما یا مقام علمی یا شغلی بالاترتان در قبال حقوقی که به شما پرداخت می کنند و علمی و فن و هنری که می آموزند چه انتظاری دارند.

و با قرار گرفتن در جایگاه پایین دستی ها درک کنید شاگردان و مقام های کاری پایین تر و مراجعین در قبال جایگاهی شما اشغالش کرده اید چه انتظاری دارند.

با این کار پاسخگوتر و مسئول تر خواهید شد.

و در انتها بدانید شما این همه کارها را فقط برای خودتان انجام می دهید و حق ندارید بابت اش از دیگران توقع بیشتری داشته باشید.

حق ندارید در قبال انتخاب شغل و رشته تحصیلی تان از دیگران طلب کار باشید.

حق ندارید در قبال کسب معلومات مرتبط با شغل و رشته تان از دیگران طلب کار باشید.

حق ندارید به خاطر اینکه مسئولانه با دیگران رفتار می کنید خود را از دیگران طلب کار بدانید.

خب به همین راحتی آن دور باطل و لاینحل، گشوده می شود. و اول از همه حال شما بهتر خواهد بود و دیگر اینکه حال دیگرانی که در ارتباط با شما هستند را هم خوب می کنید و سوم اینکه سرمایه های خود و اجتماع را به هدر نمی دهید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی تهرانی

110،115 و 125

115، 110 و 125 سرویس هایی که نتیجه ی لطف اختراع گراهام بل و ساختار مدرن نهاد حکومت هستند. 

115 را راه انداختند که اگر روزی روزگاری شبی نیمه شبی کسی وضع و حال جسم اش ناجور شود و نداند و یا نتواند چه کند و دستش از دکتر و درمان و بیمارستان و درمانگاه کوتاه شد و صبر کردن تا رسیدن به دکتر و دوا برایش ممکن نباشد، تلفن را بردارد و شماره را بگیرد و فی الفور ماشینی با تیمی متخصص و دلسوز برسد به بالین مریض بیچاره.

110 هم راه افتاد که اگر کسی گرفتار مزاحمی شد یا درگیر نزاعی شد و خطر صدمه ی مالی و جانی و آبرویی تهدیدش کرد زنگ بزند و نیروهای مسلح و با قدرت بریزند وسط غائله و خطر صدمات را از بین ببرند و کمک کنند آدم ها نیازها و مشکلاتشان را بدون دخالت دست و از طریق مراجع قانونی و با شیوه های بی خطر برطرف کنند.

125 هم برای اینست که آدم اگر جایی جوری گرفتار شود و با ابزارهای عادی ای که در اختیارش دارد نتواند از مال و سلامت و آبرو و غیره اش حفاظت کند، یه گروه شجاع با تجهیزات کامل و با تخصص فنی کامل فی الفور برسند و آدم را نجات دهند.

اینها هدیه های مدرنیسم هستند و در جوامع منتظم و مرتب مایه ی دلگرمی و آسودگی خاطر شهروندان می شود.

اما تجربیات شخصی من در مواجهه با این سه سرویس را بشنوید:

115: مادرم صرع دارد. الان صرعش با دارو تحت کنترل است. اما زمانی بود که این بیماری مرموز و موذی هنوز در مادرم تشخیص داده نشده بود. و ما بودیم با حملات عجیب و غریب این بیماری.

هر بار که حمله ی شدیدی رخ می داد و همه ما مستاصل می شدیم که اصلا قضیه از چه قرار است و باید چه کار کرد زنگ می زدیم به 115....

آدم در کنار یک مریض بد حال بسیار مضظرب و پریشان است. حق اش است که با توجه و دلسوزی تمام توسط اورژانس حمایت شود تا بتواند بهترین کمک را به مریض اش بکند. 

اما من هر بار که به 115 زنگ می زدم خانمی یا آقایی اون پشت شروع می کرد مثل ننه بزرگ و عم قزی و بقال سرکوچه نخسه می پیچید که پای مریضتان را این وری کنید و توی آب گرم نمک و شکر هم بزنید و حلقش بچکانید و از این جور دستورها حتی یکبار هم خبری از یه کمک بدرد بخور نبود حالا ارسال نیرو در محل بخورد توی سرشان.

110: پدرم با عمه هایم سر خیلی چیزها من جمله نگهداری از مادرشان و ارث پدرشان دعوا و اختلاف دارند.

یک بار پسر عمه و عمه ام آمدند در خانه برای دعوا و فحاشی و این جور چیزها، زنگ زدیم به 110 که آقا بیاین کمک آبرومون داره توی محل می ره و ممکنه زد و خورد بشه و از این حرفا اونور خط آقای محترمی می فرمود که: کیست که امنیت شما را به خطر انداخته؟ می گفتم: عمه و پسر عمه ام. آقای محترم می فرمودند: ما در مسائل خانوادگی دخالت نمی کنیم! 

بعد از چند بار زنگ زدن و زیاد شدن پیاز داغ ماجرا ماموری با موتور آمد در خانه و با فاصله ی چند متری شاهد ماجرا بود:

مامور ایستاده بود و با دقت تمام نگاه می کرد که پسر عمه ام پدر را هل داد و نقش بر زمین کرد و یقه ی مرا گرفت و انداختم روی کاپوت ماشین و پیرهنم را به تنم جر داد و عینکم را شکست و چند تا مشت حسابی نثار صورتم کرد.

مامور محترم همچنین با دقت تمام به فحاشی ها و نسبت های ناروا که هر کدامشان اقلا سه ماه حبس و بالای هفتاد تا شلاق داشتند گوش می داد.

مامور محترم بعد از آنکه از زیر دستان پسر عمه ام در رفتم آمد در گوشم گفت برو کلانتری شکایت کن منم میام اونجا صورت جلسه می کنم!!

125: فروشگاهی دارم که شبی کرکره اش خراب شده بود. هر چه سعی کردم نتوانستم ببندم. زنگ زدم سازمان آتش نشانی. شرح ما وقع دادم و گفتم اگر نردبام بلند باشد مساله حل می شود و اموالم در فروشگاه در معرض خطر دزدی است. از اون آقایی که پشت خط بود خواهش کردم نیروهایشان با یک نربام و جعبه ابزار بیایند و مرا از این وضعیت نجات دهند.

آن آقای محترم و مسئول از پشت خط فرمودند تنها راه حل اینست که تا صبح همانجا بمانید و صبح که شد زنگ بزنید تعمیرکار بیاید!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی تهرانی

سنگ روی سنگ

هی میگن اگه اینجوری بشه که سنگ رو سنگ بند نمی شه. اگه اونجوری بشه که سنگ رو سنگ بند نمیشه. 
آقایان و خانم های عزیز با پوست و گوشت و استخوانم حس می کنم و با چشمانم لمس میکنم که در جامعه ی ما هیچ جا هیچ سنگی روی هیچ سنگی بند نمی شه و نیست.
همه چیز در هم و بر هم. همه چیز ناقص و نیم بند.
همه چیز الله بختکی.
همه چیز بزن در رو ای.
همه به ناچار و نا به چار حقه باز یا گرفتار حقه بازان.
اول و وسط و آخر همه چیز نگرانی و آشفتگی و رنج و ترس.
همه حیران و انگشت به دهان.
همه در حال نقشه و یا گرفتار نقشه.
آن جهنمی که جامعه شناسان پیش بینی می کنند.
آن فسادی که اخلاق گرایان ترسیم می کنند.
آن هرج و مرجی که حقوق دانان از آن نام می برند.
آن انحطاطی که فلاسفه تاریخ بدان اشاره می کنند.
آن حرمان و غفلت و هجرانی که عرفا می گفتند.
آن اختلال نظام فقیهان و آن زندگی تباهی که فلاسفه تشریحش می کردند.
همه و همه در جامعه امروز ایران در حال رخداد است.
تمام شد رفت. خلاص. یا بمان و بسوز و بسوز و ویران شو.
یا بمیر یا اگر می توانی چمدانت را ببند و هجرت کن به جایی که اینجا نباشد.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهدی تهرانی