115، 110 و 125 سرویس هایی که نتیجه ی لطف اختراع گراهام بل و ساختار مدرن نهاد حکومت هستند.
115 را راه انداختند که اگر روزی روزگاری شبی نیمه شبی کسی وضع و حال جسم اش ناجور شود و نداند و یا نتواند چه کند و دستش از دکتر و درمان و بیمارستان و درمانگاه کوتاه شد و صبر کردن تا رسیدن به دکتر و دوا برایش ممکن نباشد، تلفن را بردارد و شماره را بگیرد و فی الفور ماشینی با تیمی متخصص و دلسوز برسد به بالین مریض بیچاره.
110 هم راه افتاد که اگر کسی گرفتار مزاحمی شد یا درگیر نزاعی شد و خطر صدمه ی مالی و جانی و آبرویی تهدیدش کرد زنگ بزند و نیروهای مسلح و با قدرت بریزند وسط غائله و خطر صدمات را از بین ببرند و کمک کنند آدم ها نیازها و مشکلاتشان را بدون دخالت دست و از طریق مراجع قانونی و با شیوه های بی خطر برطرف کنند.
125 هم برای اینست که آدم اگر جایی جوری گرفتار شود و با ابزارهای عادی ای که در اختیارش دارد نتواند از مال و سلامت و آبرو و غیره اش حفاظت کند، یه گروه شجاع با تجهیزات کامل و با تخصص فنی کامل فی الفور برسند و آدم را نجات دهند.
اینها هدیه های مدرنیسم هستند و در جوامع منتظم و مرتب مایه ی دلگرمی و آسودگی خاطر شهروندان می شود.
اما تجربیات شخصی من در مواجهه با این سه سرویس را بشنوید:
115: مادرم صرع دارد. الان صرعش با دارو تحت کنترل است. اما زمانی بود که این بیماری مرموز و موذی هنوز در مادرم تشخیص داده نشده بود. و ما بودیم با حملات عجیب و غریب این بیماری.
هر بار که حمله ی شدیدی رخ می داد و همه ما مستاصل می شدیم که اصلا قضیه از چه قرار است و باید چه کار کرد زنگ می زدیم به 115....
آدم در کنار یک مریض بد حال بسیار مضظرب و پریشان است. حق اش است که با توجه و دلسوزی تمام توسط اورژانس حمایت شود تا بتواند بهترین کمک را به مریض اش بکند.
اما من هر بار که به 115 زنگ می زدم خانمی یا آقایی اون پشت شروع می کرد مثل ننه بزرگ و عم قزی و بقال سرکوچه نخسه می پیچید که پای مریضتان را این وری کنید و توی آب گرم نمک و شکر هم بزنید و حلقش بچکانید و از این جور دستورها حتی یکبار هم خبری از یه کمک بدرد بخور نبود حالا ارسال نیرو در محل بخورد توی سرشان.
110: پدرم با عمه هایم سر خیلی چیزها من جمله نگهداری از مادرشان و ارث پدرشان دعوا و اختلاف دارند.
یک بار پسر عمه و عمه ام آمدند در خانه برای دعوا و فحاشی و این جور چیزها، زنگ زدیم به 110 که آقا بیاین کمک آبرومون داره توی محل می ره و ممکنه زد و خورد بشه و از این حرفا اونور خط آقای محترمی می فرمود که: کیست که امنیت شما را به خطر انداخته؟ می گفتم: عمه و پسر عمه ام. آقای محترم می فرمودند: ما در مسائل خانوادگی دخالت نمی کنیم!
بعد از چند بار زنگ زدن و زیاد شدن پیاز داغ ماجرا ماموری با موتور آمد در خانه و با فاصله ی چند متری شاهد ماجرا بود:
مامور ایستاده بود و با دقت تمام نگاه می کرد که پسر عمه ام پدر را هل داد و نقش بر زمین کرد و یقه ی مرا گرفت و انداختم روی کاپوت ماشین و پیرهنم را به تنم جر داد و عینکم را شکست و چند تا مشت حسابی نثار صورتم کرد.
مامور محترم همچنین با دقت تمام به فحاشی ها و نسبت های ناروا که هر کدامشان اقلا سه ماه حبس و بالای هفتاد تا شلاق داشتند گوش می داد.
مامور محترم بعد از آنکه از زیر دستان پسر عمه ام در رفتم آمد در گوشم گفت برو کلانتری شکایت کن منم میام اونجا صورت جلسه می کنم!!
125: فروشگاهی دارم که شبی کرکره اش خراب شده بود. هر چه سعی کردم نتوانستم ببندم. زنگ زدم سازمان آتش نشانی. شرح ما وقع دادم و گفتم اگر نردبام بلند باشد مساله حل می شود و اموالم در فروشگاه در معرض خطر دزدی است. از اون آقایی که پشت خط بود خواهش کردم نیروهایشان با یک نربام و جعبه ابزار بیایند و مرا از این وضعیت نجات دهند.
آن آقای محترم و مسئول از پشت خط فرمودند تنها راه حل اینست که تا صبح همانجا بمانید و صبح که شد زنگ بزنید تعمیرکار بیاید!!