انگار که هر چه هست در عالم نیست؛ یا هست...

نامه محرمانه شماره 2

بسم الله القهار

پیوست: ندارد

موضوع: کسب تکلیف به خاطر رخداد زندان 

پیروی گزارشات واثقه و فیلم های مداربسته زندان، دو تن از زندانیان بند الف با نام های م.م (شاعر هتاک) و م.ه (آقازاده ی اختلاس گر) طبق قرار و مداری از پیش تعیین شده هنگام هواخوری کشتی گرفتند.

زندانی م.م که در بیست و سومین ماه بازداشت موقت اش به سر می برد در بازجویی های شجاعانه برادران اقرار کرده هدف اش از کشتی، خالی کردن دق دلی اش روی سر م.ه بوده.

زندانی م.ه که به تازگی از انفرادی به بند منقل شده اظهار داشته کمتر کسی در زندان هم وزن خود پیدا کرده و کشتی و جت اسکی را بسیار دوست می دارد و برایش کشتی به مانند مشت و مال است.

لازم به ایضاح است که زیر چشم هر دو زندانی اثر کبودی و خونمردگی ناشی از شدت کشتی یافت گردیده و در ناحیه ی باسن علائمی از خراش و سرخی و خون افتادگی دیده می شود که طبق نظر قطعی پزشک زندان ناشی از گاز گرفتگی حین کشتی است.

همچنین در ناحیه ی گردن هر دو زندانی جای ناخن ده انگشت رویت شده.

بدین وسیله از مقامات محترم مربوط استدعا است که تکلیف بازجویان و مسئولین زندان را در قبال این رخداد تازه مشخص و معلوم گردانید.

و من الله التوفیق

30 خرداد 94

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی تهرانی

نامه محرمانه شماره 1

بسم الله القاصم الجبارین

پیروی پرونده ی کلاسه  9311253/26 و 9311253/27 متعلق به آقای م.م و خانم ف.ا توضیحاتی لازم به ذکر است که بدین وسیله ابلاغ می گردد:

 1.طبق گزارش بازپرس ویژه پرونده موارد مکشوفه در منزل مربوطه به آقای م.م از این قرارند: یک جلد کتاب بوف کور؛ یک جلد کتاب توپ مرواری (اثر نویسنده ی ملعون و منحرف ص.ه) ؛ یک عدد دی وی دی حاوی ترانه های خواننده ی مرتد و مهدور الدم ش.ن ؛ یک فولدر کامپیوتری حاوی اشعار آقای م.م و خانم ف.م و آقای ی.گ و ش.ن و ر.ب ؛ تعداد 6 عدد لیوان در کابینت منزل آقای م.م که مشکوک به استفاده های غیر مشروع است. یک عدد سطل آشغال حاوی مقدار زیادی دستمال کاغذی مچاله شده که دال بر روابط نامشروع م.م است.

تعداد 17 عدد شال با رنگ های صورتی، قرمز، سبز، نخودی، سفید و راه راه و با طرح های نامشخص و مشکوک در کمد منزل خانم ف.ا که دال بر ترویج فساد توسط ایشان بواسطه ی پوشش مستهجن می باشد.

لازم به توجه است که کتاب های ذیل هم در منزل آقای م.م و هم در منزل خانم ف.ا یافت شده که نشان از روابط تشکیلاتی ایشان می باشد:

کتابهایی به نویسندگی این نویسندگان: ژاک دریدا، امبرتو اکو، دونالد بارتلمی، ریچارد براتیگان، ساموئل بکت، ژان بودیار، ژوزه ساراماگو، ویلیام فاکنر، ایتالو کالوینو، آلبر کامو، میلان کوندرا، گابریل گارسیا مارکز، خوخه لوئیز بورخس،ژآن فرانسوا لیوتار، هاروکی موراکامی، ولادیمیر ناباکوف

همچنین تعدادی وسایل جلوگیری از بارداری در سطل آشغال جلوی درب منزل نامبردگان یافت گردید که دال بر اصرار نامبردگان بر "زنا" می باشد.

و نیز در منزل م.م  3 عدد سیم کارت و 3 عدد گوشی تلفن همراه حاوی بیش از 1200 شماره تلفن یافت گردید که نشان از تشکیل یک باند ضد امنیتی مخفی است.

2-بنابر احکام قطعی شرع مقدس و بر اساس اشیای یافت شده و مذکور می بایست پس از برگزاری دادگاه صالحه با حضور قاضی قاطع و مخلص احکام زیر برای نامبردگان صادر گردد:

م.م: شرب خمر 80 ضربه شلاق و شش ماه حبس؛ نگهداری کتب ضاله 1 سال حبس، رابطه با خواننده مرتد 20 سال حبس، روابط متعدد نامشروع جنسی اعدام، تاسیس تشکیلات غیر قانونی حبس ابد، ایجاد باند ضد امنیتی و جاسوسی و افساد فی الارض اعدام.

ف.ا: در همه ی موار همان حکم م.م به استثنای حکم مربوط به شرب خمر. لکن به علت ترویج فساد و فحشا از طریق پوشش نا مشروع به 35 سال حبس محکوم می گردد.

امید است با استعانت از حق تعالی احکام مربوطه هر چه سریع تر ابلاغ و اجرا شود تا معاندین فرصت بهانه جویی و تلبیغ نداشته باشد.

والسلام علی من التبع الهدی

مرتضی اسلام دوست

11 اردیبهشت 9

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی تهرانی

سختی یک تصمیم بزرگ


امروز صبح که از خواب بیدار شدم قبل از بلند شدن نگاهی به لحاف و تشکم کردم... به سقف و به کتاب هایی که دور و برم ریخته و به لیوان های خالی...

تصمیم گرفتم رَپِر شوم!

رَپ هنرمندانه اصلاح می کند. روح نا آرام یک نسل در گلوی یک رپر زندگی می کند.

لپ تاپم را باز کردم. باید می دیدم که از کجا شروع می شود...

چقدر رَپِر زیاد داریم توی ایران... مضمون ها شبیه هم و بعضی هم متفاوت، صداها هم شبیه هم و بعضی متفاوت...

اصلا کسی هم به اینها مجوز نمی دهد... این هم هنر و حرفه شد که من انتخاب کردم؟

باید هنر و فرهیختگی خودم را جای دیگری نشان می دادم...

رَپِر ها، هم تاریخ انقضایشان کوتاه بود و هم نمی توانستند خودشان را عمیق معرفی کنند.

از توی همان لپ تاپ، ناشتایی نخورده تصمیم گرفتم بازیگرِ تئاترِ "نمایش های طنزِ تلخ" بشوم.

لباسم را پوشیدم و کلاه و عینکم را گذاشتم و زدم بیرون...

...به سمت "خانه ی هنرمندان".

باید تا عصر، ته و توی کار بازیگریِ تئاتر را در می آوردم...  فردا هم فرصت داشتم درباره ی سرگذشت و سرنوشت طنز تلخ کار کنم و تکلیف خودم را با هنر و فرزانگی این مملکت یکسره کنم...

از لا و لوی پست های تلگرام، کتاب صوتی "عقاید یک دلقک" را گیر آوردم و به مترو نرسیده، دانلودش کردم.

هنوز تا ایستگاه طالقانی فاصله بود که نصف کتاب را گوش داده بودم.

نظرم عوض شد.

دیگر یک "بازیگر تئاتر نمایش های طنز تلخ" نمی شوم.

نه ایران، که هیچ جای دنیا این کار ها آدم را به جایی نمی رساند.

تا آنجای داستان را چند بار در ذهنم مرور کردم.

از نظر مردم یک بازیگر نمایش های طنز تلخ یا یک دلقک صرف است یا یک سیاست زده ی خود فروخته.

یک دفعه ذهنم به یک چیزی جسبید؛ باید یک ناقد ژورنال می شدم!

انگار انتهای ذهنم چیزهایی از فیلم "بِرد مَن" آمد. مطمئن تر ام کرد که باید یک ناقد حرفه ای و خوش ذوق شد!

نقد هنری، نقد اجتماعی و سیاسی نقد فلسفی و روشن فکری...

چه کار خوب و نون و آب داری. هم آبرو و حیثیت دارد و هم مناسب ذوق و سلیقه ی آدم است.

"خانه ی هنرمندان" نرفتم. همانجا جلوی دکه ی روزنامه ایستادم و دقت کردم.

"مهرنامه" را دیدم و یاد "محمد قوچانی" و حال و روزاش افتادم.

ترس به جانم افتاد. از آخر و عاقبت ام دل نگران شدم.

نه؛ آدم توی این مملکت با ژونالیسم کسی نمی شود.

اینجا به جای اینکه با تشویق ژورنالیست هایشان را جهت بدهند با تنبیه هدایتشان می کنند.

من از بچگی کاری نمی کردم که به خاطرش تنبیه شوم. از تنبیه بدم می آمد. توهین بود. چرا باید کاری می کردم که مستحق توهین شوم؟

باید خودم یک راست "روشن فکر" می شدم. این طوری می توانستم در موقع مقتضی از ایران بروم.

تا وقتی که در ایران باشم، هم دانشگاه جایم است و هم این همه موسسه ی فرهنگی و...

سر راه برگشت، رفتم انقلاب و به کتاب فروشی محبوبم سری زدم. چند تا کتاب روشن فکری ناب و تازه خریدم.

سروش و مجتهد شبستری و ملکیان و ...

هنوز ناهار را نخورده بودم که فیس بوکم را چک کردم.

چقدر جوان های این مملکت از این روشن فکر ها بدشان می آمد و من نمی دانستم...

نه انگار کمی دیر به فکرم زده بود که "روشن فکر" شوم.

روشن فکر ها مثل خامه ی بریده فقط حال مردم را بد می کردند.

باید یک "آتئیست" شبیه "داوکینز" می شدم!!!

بهترین ایده بود. خیلی ژست دارد و البته عاقبتِ خوش! یک آتئیستِ با سواد و خوش کلام و خوش پوش.

بعد از ناهار که خون به مغزم رسید دوباره تصمیمم را مرور کردم! عجب احمقی بودم من! همیشه تصمیم های قبل از نهاری بدترین تصمیم های عمرم بودند.

از هفت میلیارد آدمی که روی کره ی زمین هستند شش میلیاردشان متدین و خداپرست اند.

این طوری چقدر احتمال دارد که هنر و فرزانگی من برای کسی معلوم شود؟

از نظر مردم آتئیست ها مانند همجنس گرا ها حتما یک جای کارشان نقص فنی داشته که به این روز افتادند.

به رخت خوابم برگشتم. چشمانم داشت گرم می شد که چرتی بزنم... اما دغدغه ی اگزیستانسیالِ عمیقی مرا رنج می داد... باید زودتر تصمیمم را می گرفتم.

تصمیم بزرگی که باید می گرفتم مثل قرص جوشان در دلم بالا و پایین می شد.

خیلی دیر شده...

دیگر سی سالم شده!!

تا سی و سه سالگی که بهترین سال عمر هر آدمی است فقط سه سال باقی مانده.

می گویند سی و سه سالگی اوج عمر است. دوست دارم در آن موقع مثل یک فوتبالیستِ قهرمان، کفش هایم را آویزان کنم و نونِ قهرمانی ام را بخورم.


خواب از چشمانم داشت دور می شد... با خودم فکر کردم خب اگر شش میلیارد متدین روی کره ی زمین پیدا می شود، معلوم می شود پیامبران آدم های بسیار با هوش و با نفوذی بوده اند.

خیلی هم محبوب و موفق!

پس چرا من یک "پیامبر" نشوم؟

یک پیامبر با شاخصه هایی که خودم انتخابش خواهم کرد.

یک پیامبرِ مدرن یا شاید پست مدرن... شاید هم سنتی و بنیاد گرا...

یک پیامبر جهانی با زبان کهن و زیبای پارسی و خون آریایی.

تویِ دوربینِ جلویِ گوشی ام، خودم را برانداز کردم... چهره ام، زیاد هم از پیامبری دور نبود... موهای بلند و پوست سفیدم می تواند کمک حالم باشد.

یک دفعه یادم افتاد دختر عمه ی مادرم توی مراسم ختم شوهر عمه اش به مادرم گفته بود که وقتی "من" را می بینم یاد مسیح می افتد.

از این بهتر نمی شد... چرا سالها پیش به این فکر نیفتاده بودم... حالا هم می توانم هنر و فرزانگی ام را گسترش دهم و هم می توانم یک حرفه ی با آخر و عاقبتی برای خودم دست و پا کنم.

از نظر اکثر قریب به اتفاقِ مردم جهان، عیبِ کار، هرگز به پیامبران بر نمی گشت بلکه همیشه مردم خودشان را به خاطر پیرویی نادرست و ناقص ملامت می کردند و همه ی حسن پیامبری همین است.

نگاهی به لحافِ رویم و سقفِ بالای سرم انداختم. دیگر کاملا مصمم شده بودم و آرام آرام اجازه دادم خواب به سراغ چشمانم بیاید....

شهریور94

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی تهرانی

فردا


اینجا روزی باق داشت... رود داشت... سبذ بود و باران می بارید عزیزکم.




۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی تهرانی

چرا باید فلسفه ورزی کنیم؟

 

1-مبادی و مبانی هر علمی که به صورت پیش فرض پذیرفته شده در هیچ کجا مورد بررسی و تدقیق قرار نمی گیرد مگر در فلسفه.

به جز فلسفه هیچ علمی عهده دار این مسئولیت نیست که پیش فرض ها و اصول موضوعه ی علوم مختلف تجربی و انسانی را از نظر اعتبار مورد سنجش قرار دهد.

پس اهمیت فلسفه لا اقل به اندازه ی اهمیت یکایک علومی است که در جهان انسانی مورد اهتمام است.

پر واضح است که بدون واکاوی مبادی و مبانی علوم بشری، همه ی آنها معلق هستند و نمی توان کارامدی و فایده بخشی شان را انتظار داشت و نمی توان متوقع بود که دانش ها به هدف و غایت ترسیمی و ادعایی شان برسند.

 

2-فلسفه کمک می کند تا ساختارهای معرفتی موازی را ترسیم کنیم. ساخت نظام های فلسفی موازی بر اساس پایه ریزی مبادی و مبانی موازی و بناهای سازگار معرفتی است.

فایده ی اینکه بتونیم ساختارهای معرفتی موازی بسازیم اینست که افق های بازی را پیش روی علوم مختلف بگسترانیم.

درباره ی ترسیم ساختارهای معرفتی موازی در نوشتاری مستقل بیشتر خواهیم گفت.

 

3-فلسفه کمک می کند ساختار معرفتی خودمان را عاری از تناقضات درونی کنیم.

(البته فلسفه می تواند این کارکرد را درباره ی سایر نظام های معرفتی که مختار و مقبول ما نیستند نیز داشته باشند.)

بطور کلی تناقض زدایی درونی از ساختار های معرفتی مختلف یکی از عناصر اصلی مطابقت با واقع و درستی یک نظام فکری است.

 

4-فلسفه به ما این قدرت را می دهد که از منظر و دریچه ی دیگران هم به جهان نگاه کنیم.

این کارکرد، کمک می کند تا از تعصب و جمود و پیش داوری نسبت به دیگران رها شویم.

(در باره ی نگریستن به جهان از منظر دیگران در آینده بیشتر خواهم نوشت.)

 

5-فلسفه کمک می کند تا انسان دارای ذهنی خوداندیش و خودشکوفا شود.

بدین طریق است که فلسفه انسان را از تقلید و تعبد نجات می دهد.

اینگونه است که ابزار عقلانیت را پاس داشته ایم و در مبانی و اصول زندگی مان روی پای خویش ایستاده ایم.

 

6-فلسفه از الفاظ پرده بر می دارد و ما را از دامگه الفاظ که همه ی زندگی ما را تحت الشعاع قرار داده نجات می دهد.

شاید اگر فلسفه فقط همین یک کارکرد را می داشت که از الفاظ و زبان افسون زدایی کند برای لزوم فلسفه ورزی کافی بود.

(در این باره نیز باید در یادداشتی مستقل بیش از این توضیح داد.)

 

7-فلسفه به ما کمک می کند مورد سوء استفاده ی دیگران قرار نگیریم و خود، زندگی خود را بسازیم بی آنکه فریب دیگران را بخوریم یا تحت تاثیر اتوریته و کاریزمای دیگران باشیم.

شاید بتوان گفت این کارکرد یک فایده ی مستقل برای فلسفه آموزی نیست  بلکه فلسفه این کارکرد بسیار مهم را با توجه به همه ی کارکردهای مذکور به خصوص موارد 4 و 5 و 6 ایفا می کند.

 

----

*فلسفه آموزی "آسیب" های نیز دارد که در نوشتار بعدی بدان خواهم پرداخت.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی تهرانی

مقدمه ای برای ورود به فلسفه


1-تاریخ فلسفه: مطالعه ی فلسفه تا حدود بسیار زیادی همان مطالعه ی تاریخ فلسفه است. بر خلاف علوم تجربی که برای مطالعه ی آنها نیازی به مطالعه ی سیر تطور تاریخی شان نیست.

کل تاریخ فلسفه بیشتر از هر چیز به یک گفتگوی بسیار طولانی و چند جانبه شباهت دارد بنابر این اگر اندیشه پیشینیان دانسته نشود اندیشه ی پسینیان نیز درست درک نمی شود.

2- پیشرفت در فلسفه: در اینکه آیا فلسفه دستخوش پیشرفت گشته یا نه تردید های بسیاری مطرح است. هر چند در اینکه علم نیز به طور مطلق پیشرفت کرده باشد تردید هایی هست. که چه بسا در زمانهای بسیار دور مثلا در مصر باستان علوم پیشرفته تری در اختیار بشر بوده. اما لااقل از آن زمان که سیر حرکت علم ثبت شد، شاهد نوعی پیشرفت بوده ایم.

گفته می شود حتی اگر در علم هم پیشرفت به معنای واقعی کلمه رخ نداده باشد در تکنولوژی و صنعت رخ داده است.

اما امروز از  عوارض تکنولوژیمان بی اطلاعیم چه بسا در قرون بعدی بفهمیم تکنولوژی عامل افت کیفیت زندگی و حتی نابودی نسل بشر شده.

*برای آنکه پیشرفت را بپذیریم، باید هدف را مشخص کنیم:

1-2-هدف فلسفه چیست؟

جواب های متنوعی می توان متصور شد:

الف) کشف حقیقت: که ابزاری برای سنجش تطابق نظریات با عالم واقع (آنگونه که هست) نداریم.

ب) کمک به کیفیت زندگی بشر (کشف مشکلات بنیادین و ارائه ی راه حل های اساسی) : در این صورت مدام در حال آزمون و خطا  هستیم و پاسخ قطعی و کلی و فیصله بخشی نداریم.

2-2-یکی از عواملی که موجب می شود ما گمان کنیم در فلسفه پیشرفت صورت گرفته اینست که مدل های جدید تری که برای پاسخ سوالات فلسفلی ارائه شده با عقلانیت کنونی ما و عرف و مقبولات زمانه ی ما همخوانی بیشتری دارد. (ر.ک به شماره 8 از همین نوشتار)

*فراموش نشود که خود اندیشه پیشرفت و شیوه ی بحث فلسفی و روش ارائه ی مدل و نسبی بودن عقلانیت و... از موضوعات فلسفی هستند که باید در فلسفه مورد بحث قرار بگیرند.

3-2- سوال از پیشرفت در علم و فلسفه شاید به مثابه سوال از پیشرفت در "هنر" باشد. اگر هنر را اینگونه معنا کنیم که هرگونه فعالیت خلاقانه پیرامون موضوعات مربوط به انسان و محیط پیرامون او باشد؛ فلسفه را نیز بدین صورت معنا می کنیم: "هر گونه فعالیت منطقی-عقلانی پیرامون موضوعات مرتبط با انسان و محیط پیرامونش"

بدین صورت سخن گفتن از پیشرفت در فلسفه و علم همان قدر عجیب است که سخن گفت از پیشرفت بشر در هنر. (این سخن ریشه در ندانم گرایی و شک گرایی و نسبیت گرایی شدید دارد.)

3- چیستی فلسفه:

الف) هر نوع تلاش فکری- منطقی برای کشف سوالات بنیادین زندگی و پاسخ به آن سوالات.

ب) فیلو سوفیا ( دوست دار دانش-دوستدار حکمت): که این تعریف حاوی معنای مبهمی است چون معنای دانش و حکمت هنوز مشخص و بی اختلاف نیست.

3-ب-1-در گذشته علم و فلسفه در هم آمیخته بودند و روش و هدفشان مشترک بود.

در قرن 14 میلادی کاملا معقول بود که نجوم یکی از موضوعات  فلسفی است. مثلا تصور می شد که سیاره ها ضرورتا مدارهای دایره ای دارند. زیرا دایره شکل کامل است و سیارات هم حرکتشان در حد کمال است پس باید حرکت دایره ای داشته باشند و نمی توانند نداشته باشند.

4-زیر شاخه های فلسفه:

الف) هستی شناسی

ب) معرفت شناسی (شامل روش شناسی معرفت و فلسفه علم)  

پ) ارزش شناسی (شامل اخلاقیات و فلسفه ی اخلاق همچنین شاید فلسفه ی حقوق و فلسفه ی سیاست هم در ذیل همین عنوان قرار بگیرد)

ت) زیبایی شناسی (شامل فلسفه هنر) 

ث)منطق

5-منشاء پیدایش فلسفه: (از دیدگاه ارسطو و افلاطون): اعجاب و شگفتی.

*ادیان اعجاب و شگفتی را از بین می برند چون وانمود می کنند پاسخ همه ی سوالات را دارند.

*فلسفه سهم کسانی است که ذهن شان به چیزی غیر از روزمرگی توجه نشان می دهد.

*افلاطون از ارسطو نقل می کند: زندگی بررسی نشده ارزش زیستن ندارد.

6-در هم تنیدگی فلسفه و ادبیات: ادبیات محل همرسی فلسفه و روانشانسی و جامعه شناسی است.

ادبیات فلسفه را نه در فضای آزمایشگاهی ذهن که در متن رویدادهای انسانی مطرح می کند.

ادبیات شاید یک ذهن غیر فلسفی را فلسفی نکند اما اذهان فلسفی را غذا می دهد و اذهان غیر فلسفی را تا حدود بسیاری از مزایای فلسفه برخوردار می کند.

می توان از ادبیات به فلسفه و بالعکس سفر کرد.

7-اهمیت فلسفه:

فلسفه و فیلسوفان توجیه کننده و پایه گذار بسیاری از اعمال رجال سیاسی و سران مذهبی و حتی دانشمندان علوم تجربی بوده و هستند.

فلاسفه از طریق سیاسیون و روحانیون و دانشمندان تاثیرشان را بر زندگی عامه مردم می گذارد.

8-شیوه بحث فلسفی:

معروف است مباحث فلسفی صرفا بر اساس استدلالات عقلی-منطقی سر و شکل می گیرد. اما گاهی فیلسوف برای پاسخ به یک دسته سوالات مرتبط با هم  به ارائه ی یک مدل یا الگو دست می زند و سعی می کند با جمع آوری شواهد و مویدات از اینجا و آنجا جامعیت و پاسخگو بودن آن مدل را نشان دهد. از این نظر فیلسوف شبیه علوم تجربی عمل می کند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی تهرانی

پیش فروش

دیروز رفتم طبقه ی منفی دوی یک ساختمان که دوستم آدرس اش را بلد بود.

توی چشمان دوستم که خیره می شدم یاد وکیل های تسخیری می افتادم.

دوستم خوب بود.

هنوز فکر می کرد زندگی حق مسلم من است.

سر در آن ساخاتمان هیج تابلو و پلاکی نبود.

دستم در دست دوستم بود و گیج تلو تلو می خوردم.

اشک فقط چشمانم را پر کرده بود. جرات چکیدن نداشت. مبادا قرنیه ام در امتحان رد شود.

توی میدان الف از ماشین اش پیاده شدیم و منتظر ماندیم تا یک مینی بوس بدون پلاک آمد و ما هر دو را سوار کرد و به آن ساختمان برد.

آن ساختمان سفید بود. همرنگ لباس های پرستاران، پزشک ها، دشداشه ها و عمامه ها. همرنگ علامت سکوتی که به دیوار بیمارستان کودکی ام کوبیده شده بود.

هر لحظه احساس می کردم فشار خونم دارد بالاتر می رود و قلبم محکم تر و کند تر می زد. نگران قلبم شده بودم. قلبم مهم تر همیشه شده بود.

مینی بوس درست جلوی در آن ساختمان نگه داشت. آن ساختمان یک طبقه بود. اما آسانسور اش 12 طبقه را نشان می داد. 

آسانسورش شیشه ای بود. می شد آجرها و ملات های خشک شده و جای ماله ها را در چهارسوی آسانسور دید.

ما با طبقه ی منفی دو کار داشتیم.

دوستم گفت بعدا با طبقه های پایین تر کار خواهی داشت.

ساکت فقط نگاهش کردم.

سرش را انداخت پایین.

دوستم؛ مددکارم بود.

بلافاصله به یک اتاق برده شدم و لباس هایم را کاملا در آوردم و لباس هایی که کارکنان آنجا دادند به تن کردم.

لباس های آهار دار و اتوکشیده به رنگ آبی روشن یا سبز...

اینجا بود که همه چیز شروع شد.

مرا تخت روی تختی خواباندند و وارد دستگاهی کردند. فهمیدم چیزی شبیه MRI است اما به نظر می رسید  پیشرفته تر از آن است.

سر و سینه و شکم و ران و ساق پا همه را بررسی کرد.

دهانم شور مزه شده بود.

قبل از آن چند سرنگ خون ازم گرفتند و رفتند.

بعد از آن نوار مغز و نوار قلب و نوار چشم و نوار گوش و نوار عضله و ....

و چشمم را پشت دستگاه دیدند و قطره های مدام بود که در چشمم می ریختند. دیگر اشکم خالص نبود اما قرنیه ام سالم بود.

مامورین نتیجه ی آزمایش خون را به کسی دادند که همیشه همراهم بود.

آن همراه، همیشه ساکت بود. 

خیلی خسته شده بودم.

دهانم تلخ شده بود.

مرا به اتاقک کوچکی بردند.

چهار دیوار سفید بی پنجره ی بلند احاطه ام کردند. روی تخت آشنای سفید نشستم.

روی بازو و پهلوی راستم را شکافتند.

چیزی شبیه مموری موبایل یا شاید خیلی کوچک تر زیر پوستم قرار دادند و چند تا بخیه ی خیلی ظریف زدند. خیلی ظریف.

فرمی را آوردند و شروع کردم به پر کردن اش و پایش را امضاء و اثر انگشت زدم.

طی آن فرم؛ خونم را قرنیه چشمم را کبدم را کلیه ام را پوستم را مغز استخوانم را گوشم را دستم را پایم را روده ام را و دست آخر قلبم را پیش فروش کردم.

پول به شماره حسابی که در فرم نوشته بودم واریز می شد.

120 میلیون تومان.

نمی دانستم الان اگر از ساختمان بیرون بیایم بانک ها باز هستند یا نه.

کارهای خیلی واجبی داشتم.

دوستم توضیح داد که آن دو چیزی که زیر پوستم قرار دادند نوعی رد یاب بود که به مامورین کمک می کند هر موقع به یکی از آن اندامی که پیش فروشش کرده بودم نیاز داشتند به سادگی و سرعت پیدایم کنند.

دوستم گفت قلبت برای مسئولین رده بالای نظام رزرو است.

دعا کن به این زودی کسی از مقامات... حرفش را قورت داد.

و اگر نه قلبت را فقط وقتی استفاده می کنند که مرگ مغزی شوی.

از ساختمان بیرون آمده بودیم. غروب بود. اشکی ناخالص بالاخره از گوشه ی چشمم افتاد. خیلی سنگین بود آن یک قطره...

باید صبح فردایش 24 میلیون اش را به حساب دکتر معتمدی می ریختم تا پس فردا مغر مادرم را جراحی کند.

اگر عجله نمی کردم آخر برج دکتر معتمدی برای شش ماه می رفت کانادا...

17 میلیون اش را هم به حساب دکتر ابراهیمیان؛ تا مهره های کمر و زانوی مادر بزرگم را پروتز بگذارد.

فرم رضایت و سلب حق اعتراض به عمل ها را قبلا پر کرده بودم و امضاء و اثر انگشت زده بودم.

و چهل میلیون تومان اش هم به عنوان پول پیش به موسسه نگهداری از بیماران خاص باید داده می شد تا پدرم را نگه داری کنند.

توی فرم موسسه باید امضا می کردم که اگر پدرم بر اثر کوتاهی خودش در عمل به دستورات مراقبین و پزشکان بمیرد پول پیش عودت داده نخواهد شد. احساس کردم قلبم می سوزد. ته دلم داشت شاد می شد از اینکه شاید هرگز قلبم به مقامات نرسد...

و با حدود چهل میلیون الباقی یک آپارتمان دو خوابه اجاره کنم تا خواهر و مادر و مادر بزرگم را در آنجا نگهداری کنم.

حالا باید به دنبال یک کار پر درآمد باشم تا بتوانم از پس هزینه های معمولی روزانه و شهریه ی موسسه نگهداری از پدرم و ادامه ی درمان مادر و مادر بزرگم بر آیم. 

دوستم گفت: اگر کمی صبر می کردی بهتر می شد. قرار است شتر گران شود آنوقت شاید به جای 120 میلیون 140 میلیون گیرت می آمد.

گفتم عمل مادر و مادر بزرگم اورژانسی است. 

سکوت کرد.

با بیست میلیون اضافه می توانستم برای خواهرم جهیزیه بخرم.

فردا خیلی کار داشتم. خیلی.


اردیبهشت 94

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی تهرانی

موانع یادگیری-1 (تعمیم)

یکی از خطاهای شناختی و موانع بزرگ بر سر یادگیری، خطای "تعمیم" است.

اگر می خواهیم در یادگیری مهارت بیشتری داشته باشیم باید بدانیم ذهن های تنبل برای آنکه بتوانند خودشان را راحت کنند، با مشاهده ی یک یا چند مورد تجربه ی شبیه به هم دست به تعمیم (عمومیت بخشی یا قاعده سازی) می زنند.

تعمیم و قاعده سازی کار کارشناسانه می طلبد و به اقتضای هر رشته و رسته ای متد خاص خودش را دارد.

اما ما بی آنکه به شیوه های کشف قواعد و امور تعمیم یافتنی فکر کنیم و یا تخصصی در این زمینه داشته باشیم به سرعت با استقراء بسیار ناقص و تنها با مشاهده یکی دو تجربه ی تایید گر، مساله را تعمیم می دهیم.

تعمیم موجب می شود ذهن چشمش را بروی مثال های نقض و شواهدی که مخالف مشاهدات سابق اش باشد ببندد و از یادگیری محروم شود.

تعمیم موجب می شود ذهن در مواجهه با مشاهدات جدید با موضعی از پیش تعیین شده روبرو شود و نه تنها پیام مشاهدات جدید را در نیابد بلکه به صورتی جهت دار و تحریف شده با آنها روبرو شود.

ذهن باید یاد بگیرد با مشاهده ی یکی دو نمونه ی مشابه  به هم، آنها را سرجایش محفوظ نگه دارد و با چشمان کاملا باز مشاهدات جدید را بررسی کند.

برای بسیاری از ذهن ها اینکه مشاهدات شان را بدون تعمیم سر جایشان نگه دارند کار بسیار سخت و آزار دهنده ایست. 

صد البته که یکی از توانایی های ذهن، قاعده سازی است اما اگر این ارزیابی شتابزده و بدون رعایت اصول متناسب با رشته ی مربوط باشد مانع بزرگی بر سر راه یادگیری خواهد ساخت.

باید بپذیریم در زندگی قواعد بسیار کم تعدادی وجود دارند که به صورت کارشناسانه کشف شده باشند. 

باید تحمل کنیم که بسیاری از تجربیات و مشاهداتمان را بدون اینکه تحت یک قاعده کلی و یا تعمیم قرار بگیرند نگه داری کنیم.

یک ذهن چالاک و آماده برای یادگیری بسیار کارآمد تر از یک ذهن پر از تعمیم و قاعده است.

فعلا همین.

-----

بعد التحریر:

بسیاری از سایت های خبری-تحلیلی حتی معتبر برای جذب مخاطب بیشتر به انتشار تحقیقاتی دست می زنند که در مراحل اولیه هستند و تا تعمیم و قاعده سازی فاصله بسیاری دارند و مخاطبان بی آنکه به این مساله توجهی کنند صرفا به اعتماد اینکه این خبر و یا تحلیل در یک پایگاه نسبتا معتبر منتشر شده آن را در ذهنشان در رده ی قواعد و تعمیمات قرار می دهند.

هشدار: باید بدانیم در پایان بسیاری از تیتر های رسانه های حتی معتبر جای یک علامت سوال خالی است!

----

بعد از بعد التحریر:

تعمیم از چند جهت مخرب است یکی از نظر روانشناسی فردی: انسان را دچار اختلال در تحلیل مسائل زندگی می کند و اضطراب و افسردگی را دامن می زند.
از نظر روانشناسی بین فردی: رابطه ی صمیمی و همدلانه و همراه با درک دو طرفه را تهدید می کند.
کسب و کار: فرصت تصمیم گیری های مفید را می گیرد و راه درس گرفتن از اشتباهات جزئی و موردی را می بندد.
علوم انسانی: به تولید شبه علم منتهی می شود که تنه به تنه ی خرافات می زند.
علوم دقیقه (ریاضیات، قیزیک و مهندسی): به طور شتابزده به تولید نظریه های غیر کارشناسانه منتهی می شود که عواقب منفی مستقیم بروی زندگی انسان ها خواهد داشت.

 

مطالب مرتبط:

*مهارت یادگیری-1

*مهارت یادگیری-2

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهدی تهرانی

مهارت یادگیری-2

1-یادگیری یک مهارت است. مثل خیلی از مهارت های دیگر. آموختنی است. می توان در یادگیری ماهر تر شد یا آماتور و ناشی بود.

2-می توان مهارت یادگیری را بهبود بخشید. می توان نسبت به آن بی تفاوت ماند و رشد نکرد.

3-برای بالارفتن مهارت یادگیری باید ذهن را آماده ی یادگیری کرد. ذهنی که آماده ی یادگیری است آماده ی اینست که در بنای داشته های قبلی اش احتمالا زلزله ای بیاید.

4-ذهن آماده ی یادگیری یک ذهن عافیت طلب نیست. ماجراجو و تنوع طلب است. 

5- ذهنی که آماده ی یادگیری است دلخوش و دلگرم به داشته های قبلی اش نیست بلکه داشته های قبلی اش صرفا پلی هستند برای رسیدن به آموخته ی جدید.

6-ذهنی که آماده ی یادگیری است مدام به دنبال جمع آوری مثال های نقض برای قانون هایی است که از پیش برای خودش فراهم کرده. و کمتر برای رسیدن به شواهد تائیدگر تلاش می کند.

7-ذهن ماهر در یادگیری، از اینکه تبصره ها و استثناء های قانون های قبلی اش را پیدا کند استقبال می کند.

8-ذهن ماهر در یادگیری، چند منبعی است. یعنی برای یادگیری به یک یا چند منبع محدود بسنده نمی کند و به منابع محتلف که ممکن است او را به سمت و سو های مختلف سوق دهند رجوع می کنند.

9-ذهن ماهر در یادگیری، نافع بودن بودن داشته های قبلی و آموخته های جدید را ملاک صرف وقت و انرژی می داند. یعنی هر چیزی را که می آموزد ابتدا باید نافع بودنش را دریابد.

10-ذهن ماهر در یادگیری، شاخ به شاخ نمی پرد و سعی می کند توسعه ی آموخته هایش را از همانجا و همانچه که از قبل در خود داشته شروع کند.

11-ذهن ماهر در یادگیری میان رشته ایست. یعنی به هیچ وجه در یک یا چند بعد به کسب آموزه محدود نمی ماند. 

12- ذهن ماهر در یادگیری توانایی تحمل تناقض ها و ابهامات و سوالات بی جواب را دارد.

13-ذهن ماهر در یادگیری، آموخته های جدیدش را به صورت اتمی و منفصل از بقیه در خودش نگه نمی دارد بلکه سعی می کند ارتباطی میان آن و آموخته های قبلی اش برقرار کند. این ارتباط الزاما به معنای تائید یا رد آموخته های قبلی نیست. بلکه فقط ارتباط است! 

در ذهن آماده ی یادگیری دانش ها، به صورت لینک های در هم تنیده و مدیریت شده قابل دسترس هستند.

14-میان مهارت در یادگیری و قدرت حافظه ارتباط خاصی وجود ندارد. و کارکرد لینک های پیوسته ی ذهنی نیز ربطی به قوه ی خافظه ندارند. مثلا ممکن است در زمینه ی شعر، هنگام مشاعره توانایی چندانی نداشته باشد اما اگر بخواهد درباره ی موضوعات بهم پیوسته ای صحبت کند شعر های مختلفی به فراخور نیاز و موضوع به یادش بیاید.

15-ذهن آماده ی یادگیری انگیزه محور و نیاز محور و موضوع محور است. اصلا برای تلنبار کردن و سنگین شدن به جمع اطلاعات نمی پردازد.

16-ذهنی که در یادگیری مهارت دارد، عجول نیست. بسیاری از چیزهایی را که آموخته را در سر جایش قرار می دهد تا خود بخود با سایر معلوماتش ارتباط مولکولی پیدا کند. و از خامی به پختگی در آید. این ذهن در یادگیری بسیار کند عمل می کند و سعی می کند فرصت نفس کشیدن و تازه شدن را به مغزاش بدهد. این ذهن می داند اطلاعات جدید با گذشت زمان تغییر ماهیت می دهند و آمادگی بیشتری برای پرداخت و پردازش پیدا می کنند.

17-ذهن آماده ی یادگیری هیچ موضوعی را فیصله نمی بخشد و همه ی پرونده ها را باز نگه می دارد.

18-ذهنی که آماده ی یادگیری است توانایی این را دارد که موضوعات را ساده سازی کند بی آنکه لطمه ای به آن ها وارد شود. در بسیاری موارد پیچیده سازی موضوعات نشان از تنبلی ذهن و نفهمیدن موضوع و وانمود کردن به دانستن است.

19-ذهن ماهر، ذهنی است که هنگام انتقال موضوعات پیچیده، با جزء جزء کردن و طبقه بندی کردن آن ها، موضوع را ساده سازی می کند.

20-ذهن آماده هنگام مواجهه با موضوعات چند پارامتری و وابسته و پیچیده بی آنکه گیج و پیچیده شود می تواند آنرا بیاموزد و به خود فرصت این را بدهد تا پارامتر ها و پیچیدگی ها را با گذشت زمان و به مرور، به موضوع اضافه کند.

21- ذهن ماهر در یادگیری، محدودیت های خاطرسپاری و پردازش اطلاعات خودش را در نظر می گیرد و لذا برای پردازش اطلاعات از ذهن دیگران نیز بهره می برد و با گفتگو با دیگران شبکه ای از پردازش گر ها به راه می اندازد.

22-ذهن ماهر در یادگیری خطاهای شناختی را می شناسد و به خوبی پادزهر آنها را به کار می برد. در قسمت بعدی فهرست خطاهای شناختی را مطرح می کنم.

 

مطالب مرتبط:

*مهارت یادگیری-1

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی تهرانی

مهارت یادگیری-1

یکی از مهم ترین شاخصه های یادگیری نچسبیدن به آموخته های سابق است.

کسی که از آموخته های قبلی اش زره ای ساخته و به مصاف هر آموزه ی جدیدی می رود، یک تروریست معرفتی است.

اگر او را میان منابع شناخت بخش نظیر کتاب ها و مقاله ها و تجربیات و شواهد شخصی و اجتماعی رها کنیم مدام به جمع آوری شواهدی به نفع آموخته های پیشین اش خواهد پرداخت.

او پس از یک دوره ی آموزشی یا یک تجربه ی کاری به شما خواهد گفت که چقدر در اعتقادات قبلی اش راسخ تر شده و چطور زمین و زمان به زبان آمده تا شواهدی در تائید آموخته های قبلی اش پیدا و به او ارائه کند.

اما کسی که مهارت یادگیری را داشته باشد وقتی با منابع شناختی روبرو می شود به هیچ وجه گارد ندارد. او زره پولادین از آموخته های پیشین اش به تن نکرده و از آموخته های قبلی اش گرزی نساخته تا بر سر این و آن بکوبد و هر آموزه و تحربه و شاهد جدیدی را نفی کند.

او بیش از آنکه به دنبال شواهد تایید کننده برای آموخته های سابقش باشد به دنبال مثال نقض و شواهد رد کننده ی آنهاست.

او روز به روز از واژه های مطلق کمتر استفاده می کند. به مرور واژه هایی مانند همیشه، قطعا، بدون شک و... از دایره لغات اش حذف می شود.

به راحنی با نسبی بودن مسائل کنار می آید. و ریشه ی مسائل مختلف را در چندین و چند جای مختلف جستجو می کند و در مورد بسیاری از امور ابراز بی اطلاعی یا کم اطلاعی یا عدم تسلط می کند.

اگر همیشه مسئله ای را از راه خاصی حل می کرده کاملا آماده است تا از راه های جدید نیز آن را حل کند. 

به سراغ یک کتاب یا مقاله در زمینه های مورد علاقه ی تان بروید. و پس از خواندن آن نتایج اش را در کاغذی یادداشت کنید. اگر در یادداشتتان مرتب از اینکه پیش از این نیز از مبانی کتاب یا مقاله مطلع بودید ابراز خوشحالی کرده اید و یا فهرستی از خطاها و کم و کاستی های آن نوشتار تهیه کردید احتمالا در مهارت یادگیری ضعف دارید.

اما اگر در یادداشتتان بیشتر به چیز های جدیدی که از آن نوشتار آموخته اید اشاره کرده باشید و فهرستی از نکاتی که قبلا کمتر در نظر می گرفتید تهیه کرده اید احتمالا در مهارت یادگیری موفق هستید.

... با کمک فکری شما ادامه دارد... 

 ----

پ.ن: من باور قطعی دارم که تنها شکل واقعی آموزش، خودآموزی است. (آیزاک آسیم اف)

----

بعد التحریر:

دوست گرامی "انصار امینی" به هرمنوتیک اشاره کرد لذا لازم است در این باب هم قدری گفتگو کنیم:

هرمنوتیک و پیش فرض های معرفتی چیزی ناگزیر و ناگریز است. اما در ماهیت هرمنوتیک سیالیّت و روزآمدی نهفته است. 

سخن در این نیست که داشته های قبلی را به کلی به کناری نهاده و به دانش های جدید رو بیاوریم. بلکه سخن این است که به معرفت های پیش فرض نچسبیم! میان رها کردن و نچسبیدن فرق بسیار است.

گاه با سلاح معرفت های قبلی به مصاف معرفت های جدید می رویم گاه به استقبال آنها.

گاه از چراگاه معرفت فربه تر از قبل بر می گردیم و تنها شواهد تایید گر را فیلتر می کنیم. گاه به همان میزان که شواهد تائید گر یافتیم شواهد ناقض (مثال نقض) هم می یابیم.

بدون شک کسی که از معرفت های پیشین اش فیلتر ساخته، معرفت های جدید را به مسلخ می برد.

گاه هویت مان را به برخی عقاید و معرفت ها گره می زنیم خب بدون شک هرگز نخواهیم توانست به راحتی هویت مان را تغییر بدهیم. معرفتی که به هویت تبدیل شده باشد استحاله شده و منجمد شده.

یکی از کارکردهای دستگاه های تبلیغ دینی این است که در همان قدم نخست معرفت را در ما تبدیل به هویت می کنند. یعنی شناختی که به ما در رهگذر معرفت دینی می دهند با شخصیت و کیستی ما گره می خورد. اینجا ست که معمولا تغییر دین به ندرت اتفاق می افتد و گفتگو میان ادیان بیشتر شبیه شوخی است.

مگر آنکه عنصر هویت بخشی را از ادیان حذف کنیم و ما و مجموعه ای از آموزه ها تنها بمانیم. اینجاست که تازه فرآیند یادگیری آغاز می شود. 

عموم انسان های دین دار وقتی به محضر دین می روند به یادگیری مشغول نمی شوند بلکه عقیده مند و باور مند می شوند. و بدین صورت شخصیت و کیستی خود را تعریف می کنند. عقیده و باور با یادگیری بر سر مهر نیست و  اصولا خروجی دستگاه تبلیغ دین، انسان هایی با مهارت یادگیری نیست.

مادام که معرفت های پیشین ما سنگ محکی مطلق برای راستی آزمایی مدعاهای دیگران باشد در مسیر یادگیری قرار نخواهیم گرفت. معرفت های پیشین ما به ما کمک می کنند که چگونه به استقبال معرفت های جدید برویم. گاه در همان برخورد نخست درمیابیم که پیش فرض های شناختی مان را باید اصلاح و ترمیم کنیم.

...باز هم ادامه دارد...

 

مطالب مرتبط:

*مهارت یادگیری-1

*موانع یادگیری-1 (تعمیم)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی تهرانی